بنویس..!

سلام.

با خودم قرار گذاشته بودم وبلاگ رسمی ام با دیگر وبلاگ هایم تفاوت داشته باشد..

به روز باشد و پر از بازدید و نظرات دوستان خوب...


قرار گذاشته بودم ودم زور بالای سر خودم بشوم و بنویسم...

از هر که دوست داشتم بنویسم اما بنویسم...


انقدر بنویسم که نوشتن برایم عادی باشد...انقدر که...



نویسندگی را دوست دارم.نویسندگان را هم دوست دارم و اطرافم را نویسنده های بسیاری را فرا گرفته است.


اینروزا بیشتر به جای نوشتن متن وشعر،دایما با دوستم در حال مکاتبه ایم..با اینکه سر کلاس کنار هم هستیم و زنگ های تفریح با هم قدم میزنیم اما گاهی حرف هایان را طوماروار روی کاغذ مینویسیم...

به عقیده ی من گفتن خیلی از حرف ها ممکن است انقدر سخخخخت باشد که ادم مجبور شود از نوشتن استفاده کند.

هر حرفی را نمیتوان به زبان اورد...



+پیشنهاد میکنم امتحان کنید...نامه ها،خیلی از مشکلاتتان را حل میکند...


موافقین ۲ مخالفین ۰

مسخره کردن انسان ها،به هرقیمتی!

شاید سه-چهار سال پیش بود.قرار بود برای هفته ی معلم یه تئاتر طنز اماده کنیم.یه گروه6نفری تشکیل دادیم.خودم شدم سرگروهشون. تئاتر مون5نفره بود.یه معلم خیلی باکلاس و افاده ای با چهارتا دانش اموزخل و نامنظم و بی ادب(دورازجون شما)...

خودمون نشستیم دور هم متنشو نوشتیم.هرکسی یه سکانسی رو پیشنهاد میداد.تااینکه یکی از بچه ها این سکانسو اون وسط پیشنهاد داد

-چرا در شمال سقف خانه ها را شیب دار میسازند؟

-شیب؟شیب دار؟


یادمه ... بچه ها خندیدن.اما من خنده ام نیومد.بالاجبار یه لبخند زورکی زدم.باخودم گفتم:لابد واسه من جالب نیست و بقیه واسشون جالبه که میخندن!اونم اینجوری...!

به عنوان بخشی از نمایش پذیرفتمش.اما حتی از هیچکس نپرسیدم کجاش خنده داشت؟

برنامه اجرا شد.تئاتر اجرا شد و من همچنان با این پرسش رو به رو بودم.کجاش خنده داشت؟؟؟؟

نفهمیدم.نپرسیدم.بیخیال شدم و از کنارش گذر کردم.


تا اینکه اواخر پارسال فهمیدم.

"تو"ی خواننده هم فهمیدی دیگه.نه؟


اما الان خوشحالم که نخندیدم.خوشحالم که اون موقع معنیشو نمیدونستم.چون شاید اگه حتی علت طنز بودنشو هم میدونستم، اون موقع ها،مسخره کردن کسی رو ترجیح میدادم به حذف پلان تئاترم...

چیزی که الان که بزرگتر شدم،اصلا قبول نمیکنم.وقطعا حذف میکنم.


فقط میخوام بگم اون دوستام که میدونستن هیچی نگفتن!خندیدند.به اون پسر خندیدند و خوشحال بودند...


حالا که فهمیدم خوشحالم،خوشحالم از اینکه میدونم به این یه انسان مدیون نیستم.

هرچند که شاید به ادمای دیگه ای مدیونم که خودم خبرندارم.

اما

#خدا کنه که اینطور نباشه^_^

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

سپیده از سیاه ترین نقطه ی شب شروع میشه!

سلام.

عنوان این پست رو خیلی دوست دارم.

و تاکید میکنم"سپیده از سیاه ترین نقطه ی شب شروع میشه"

احساس میکنم برای هرکدوم از ما،تفاسیر خاص خودش رو به دنبال داره که گاه توصیف ناپذیره...

هر کی باشی،هر کجای دنیا که باشی،از یک نظر توی دنیا "بی نظیری"

وبالاخره یه روزی سپیده ی زندگیت از یه جایی طلوع میکنه.و این یعنی دقیقا از اون جایی که تو اصلن انتظارش رو هم نداری.

یه روزی میرسه که زمان،خیلی چیزاها رو به اطرافیانت اثبات میکنه. خلی از خوبی هات رو،محبت هات رو،....همه ی اون خوبی هایی که در حقشون انجام دادی و اونا هیچ وقت نفهمیدند.

بدون برگشتن ورق نزدیکه.دنیا همیشه تنگ و کوچیکه..

یه روزی رو به رو میشی با آرزوت!


+خوب بهش فکرکنید.نتایج جالبی در ذهنتون ایجاد میشه...

+زنده باد





موافقین ۱ مخالفین ۰

فاصله ای به اندازه ی یک نفر!


ما آدم رابطه‌های دو نفره‌ایم. هر چقدر هم زور می‌زنیم که این‌طور نباشیم نمی‌شود. لازم هم نیست که حتما عاشق و معشوق باشیم. ما حتی توی روابط مونث با مونث و مذکر با مذکرمان هم دو نفره‌ایم.جمع حال‌مان را بد می‌کند. باور کن. برای همین است که همیشه بعد از هر قرار دسته‌جمعی نصف‌مان از نصف دیگرمان دل‌گیر می‌شود. همیشه توی این جمع‌ها “من”ی هست که ” تو”یی را دوست دارد و “او”یی که “تو” بیشتر از “من” تحویل‌ش می‌گیری…!

 

                                                                                                       منبع:نیکولا

پی نوشت1:خیلی دلم میخواد هرچه زودتر کتاب"یک عاشقانه ی آرام"رو بخونم.

پی نوشت2:چراغ اینجا بعد از چندماه روشن شد.تبریک.منتظر دست نوشته هام باشید.

ممنون که هستید

موافقین ۳ مخالفین ۰

میخواهم از ماه قول بگیرم!

 

می خواهم امشب از ماه قول بگیرم که هر وقت دلم برایت تنگ شد 

در دایره حضورش "تو"را به من نشان دهد 

می خواهم امشب با رازقی ها عهد ببندم 

هر وقت دلم هوای تو را کرد 

عطر حضور مهربان تو را با من هم قسمت کنند 

می خواهم امشب با دریای خاطره ها قرار بگذارم 

که هروقت امواج پر تلاطم یادها خواستند قایق احساس مرا بشکنند 

دست امید و آرزوی تو مرا نجات دهد

می خواهم امشب با تمام قلب هایی که احساس مرا می فهمند و می شنوند

پیمان ببندم که هر وقت صدای قلب بی قرار م را هم شنیدند

عشقم را سوار بر ضربانهای بی تابی به تو برسانند . . .

 

"آشوبم...آرامشم...تویـــــــــی!"

موافقین ۲ مخالفین ۰

بسمه تعالی سر!

نوشتم اول خط، بسمه تعالی، سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر
 
فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بنده ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر
 
قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر
 
نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر
 
سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند می روم با سر....
 
هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»
 
همان سری که "یحب الجمال" محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر....
«بقیه شعر در ادامه مطلب»


 «به حرمت دل سپیدت اقا

ردم نکن اگرچه روساهم

توی محل صدای هیئت میاد....

عطر عزات پیچیده توی گوشم

راه سفر به شهر عشق بازه...

باید لباس مشکی مو بپوشم...»



+میان گریه های با معرفتتان...التماس دعا...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

باز آقا بطلب...




    سلام.


  به طرز بسیار عجیبی دلم این روزا مدام پر می کشه حرم امام رضا«ع»

 هیچ وقت این حس رو تجربه نکرده بودم تا حالا.یعنی این قدر دلتنگ نبودم راستش.

 اما یه مدتی ه تا یاد مشهد و حرم امام رضا«ع»میفتم اشکم ناخودآگاه سرازیر میشه«بهونه ی اشکای هر روز منی آقا!»...

 عشق بیش از حد من به حرم امام رضا«ع» این روزا داره بدجوری حالمو عوض می کنه.

 دعاکنید آقا مارو بطلبه.دلمون بدجوری واسه پنجره فولاد بی قرار ه!


 تکلمه1:چجوری از تو دست بکشم؟/بدون تو نفس بکشم؟/آرزومه دوباره بیام/تو حرمت بدم یه 

 سلام...

 تکلمه 2:عیدهای فرخنده مون مبارک!

  تکلمه3:دعا فراموشتان نشود


۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

در آستانه

به طرز عجیبی احساس در آستانه بودن دارم!

حالا اینکه در آستانه چه چیزی؟نمیدانم.فقط همین قدر میدانم که این آستانه خیلی ناجور است.احساس می کنم شبیه آدم هایی شدم که گاهی مورد تمسخر قرار میگیرند.واین مسئله به شدت روی روانم تاثیر خودش را می گذارد.نابودم میکند یه طورایی:/

احساس می کنم که این آستانه،اصلن آستانه خوبی نیست.هنوز هیچی نشده و تقی به توقی نخورده پشت سرم حرف هایی هست که تا حدودی اذیتم می کند.

تا به حال از این آستانه ها زیاد گذشته ام و به جز یک مورد بسیار خفیف بقیه اش به خوبی و خوشی گذشته است!

همیشه از آدم های حسود و مغرور متنفر بوده ام!اما به شکلی عجیبی بدون اینکه حتی کسی کمتر اشاره ای بکند احساس می کنم دارم به این آستانه حسادت نزدیک می شوم.و حتی برعکسش،دیگران هم به من!

کلا که نمیدانم چم است.گرفتی؟ منظورم همان چه ام هست.خلاصه که هر چه هست نمیدانم چم است و اصلن حس خوبی نیست.


فعلا!



۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

ما مدیونیم...

بسم الله...


توی زندگی همه ی ما یه سری اتفاقاتی میفته.

یه وقتایی پیش میاد که ما احساساتی میشیم.یه وقتایی به بعضی از آدما بدهکار میشیم...بهشون مدیون میشیم...


گاهی وقتا ما احساس ادای دین می کنیم به مدال آورا و ورزشکارامون


گاهی احساس ادای دین میکنیم به معلمامون....به دوستامون....


گاهی وقتا مثلا خودمون رو مدیون کسی میدونیم که ازش صدهزار تومن قرض گرفتیم...


همه ی ما در طول سالهای عمرمون این احساس رو داشتیم.


اما  بودن کسایی دور و برمون،توی همین کوچه و خیابونا و توی همین سرزمینمون که خیلی بیشتر از اینا بهشون مدیونیم...


بهشون مدیونیم و گهگاه حتی اسمشون رو هم به یاد نمیاریم وگاه خودمون رو به غفلت می زنیم و


گهگاه انگار املی ه که اسمشونو به زبون بیاریم...

 اما خدا کنه که جزء این دسته نباشیم.


پس زنده باد یاد و خاطره ی همه ی کسایی که نه تنها مالشون بلکه جانشون رو در راه دین و کشورشون گذاشتند....


بزرگ باد و زنده...!


#این روزا کشورمون امن تر از همیشه است.خدا رو شکــــر!«سرمنشع این آسایش رو هیچ وقت فراموش نکنید.»

موافقین ۱ مخالفین ۰

حس خوشایند آرامــش

در امتداد جاده ای پاییزی.فارغ از تمام درد ها،دغدغه ها...

بوی باران و نوازش نسیم

نشسته روی صندلی"آرام...بی صدا..."

وچه زیباست عطر این آرامش...

در هیاهوی روزها و لحظه های پرهیاهوی تو!


کاش به جای این همه همهمه خیابان

باز من بودم و موسیقی باران...

وای باران...

بـــاران...

باران...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰